رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

شاه نی نی

بهار هم تمام می شود

این روزها داره میگذره با تمام خوبی ها و بدی هاش. خو بی هاش اینه که شما خیلی خانم شدین . و بدی هاش این که یه خورده به خاطر این که مریض شدین من و بابایی نگرانتون شدیم . اونقدر خانم شدین که وقتی میخواهیم بهتون دارو بدیم و باهاتون صحبت میکنیم خیلی منطقی دهانتون رو باز میکنید تا بابایی براتون دارو رو بریزه . قشنگ راه میرید . به صداهای بلند واکنش نشون میدین . بوس میکنید . سفت بغل میکنید . بلند میشید و می ایستید . بابا ماما دد جوجو رفت آب رو خیلی راحت میگید . دستورات ساده مثل بشین . برو .بیا . بریم دد . بیا بغلم . بوس بده رو اجرا میکنید . وقتی هم میگیم هاپو چی میگه میگین هاپ هاپ ... داریم به یه هیجان بزرگ نزدیک میشیم . دختر گلم باید برای بابا...
24 خرداد 1393

این روزهای تو

رزا کوچولوی ناز ما دیگه کم کم دارین بزرگ میشین خیلی خانم و ناز شدین و هزار ماشاالله هر روز با یادگیری یه چیز تازه ما رو به وجد میارین . دیگه خوب می ایستین و برای برداشتن چند قدم کوچیک در تلاش هستین . از متانت و غرورتون خوشم میاد ، با این که خیلی کوچولو هستین خیلی متین و حساب شده رفتار میکنین . عزیز دل مامان و بابا اونقدر عزیز شدین که یک لحظه من یا بابا طاقت دوریتونو نداریم . الان هر چی میگیم مخصوصا کلمات تک سیلابی رو تکرار میکنید مثل بابا ماما دد جوجو آب زی زی اسم خاله تون و فعل رفت. عاشق حرف زدنتون هستیم . زندگیمون با وجود بودن شما خیلی شیرین تر شده . این روزها منتظریم . منتظر یه اتفاق خوب برای بابا . من و رزا خانم هم براش دعا میکنیم ...
17 ارديبهشت 1393

روزهای سردزمستانی

این روزها میگذرد سرد و گاهی بارانی . اولین برف اومد و گذشت . دیگه کم کم مینشینید و دختر ناز و دوست داشتنی شدید . نمیدونم چرا میترسید ، مخصوصا شبا بد جور از خواب می پرید . این روزها خیلی پر کارم . خیلی وقتم رو گرفتید و مجبور بیش تر بهتون برسم . کمتر میتونم بیام اینجا بنویسم . دوستت دارم گل نازم .   ...
12 بهمن 1392

بدون عنوان

رزای گلم الان 6600 شدین اما همچنان شیطون و بازیگوش . بهتون سوپ میدم فرنی و پوره میدم میان وعده هم  آبمیوه هویج و سیب در مقادیر بسیار کم میدم چندروزه که زرده تخم مرغ رو هم شروع کردم . شیر خودم رو میخورین شیر خشکم میخورین .  سرلاک هم من 5 تا قاشق آب میریزم با 1 قاشق سرلاک که ترکیب خوبی میشه و گاهی بهتون میدم . رزای نازم خیلی خوب با نی آب رو میکشین که فکر میکنم از ذات شکموتون باشه . چون یه دونه ماده ی غذایی رو لایی رد نمیکنین و همچنان قلمی موندین.  زرده تخم مرغ رو از یه نخود شروع کردم یه روز درمیان تا به یه زرده کامل رسید . با کره و گاهی با پلوتون قاطی میکنم میدم بهتون. پلو رو هم دم نمیکنم میذارم اونقدر با گوش میپزه که له میشه ...
29 آبان 1392

واکسن 6 ماهگی

امروز بردمتون پایش و قد و وزنتون رو اندازه گرفت . نمیدونم چرا اینجا که می آریمتون همه اندازه ها رو خیلی کمتر میگن . وزن 5960 رو گفت 5700 . پدرتون هم خیلی عصبانی شده بود به هر حال واکسنتون رو زدیم و شما خیلی گریه کردین اما زودتر از ماه های دیگه آروم شدین . این سری خیلی بهتر از ماه های قبل بودین و غیر از یک بار اصلا تب نکردین .همکارای مامانتون هم که من باشم برای شش ماهگیتون کلی لباس و عروسک و اینها براتون خریدن که همین جا ازشون تشکر میکنم .   پ . ن :این روزها رابطه ام با پدرتوت خیلی عمیق تر از قبل شده ، یه سری حرف ها و مسائل باعث شد دوباره جایگاه همو تو زندگی پیدا کنیم . خیلی خوش حالم که همسری مهربان و فهمیده مثل پدرتون دارم . ...
11 مهر 1392

این روزها

پریروز رسما اعلام کردم که بچه ندیده هستم.  وقتی آدم خودش مادر و پدر میشه هر حرکت بچه اش براش کلی جالب میشه من که نسبت به شما اینطوری ام با این که میدونم وقتی میگین با با با منظورتون پدرت نیست اما الکی به همسرم میگم باباش رزا شما رو صدا میکنه . فردا هم میبرمتون واکسن خدا کنه به خیر بگذره. یک هفته ای هست که تو صندلی ماشین می شونمتون . خیلی هم دوست دارین و توش پز میدین. سرلاک هم بهتون میدم فقط سرلاک برنج . سوپ و فرنی هم که میدادم. و پوره ی سیب زمینی که خیلی دوسش دارین .دمر هم که میشین . دیگه دیگه ....آها جدیدا هم پاتونو میگیرین مثل ساندویچ دو دستی گاز میزنین . یعنی نگاش میکنین و مثل شیر گرسنه صورتتون رو یه تکون به چپ و یه تکون به راس...
10 مهر 1392

مسابقه آدم خوارها

جدیدا یه مسابقه با هم برگزار میکنیم و اسمشم گذاشتیم مسابقه ی آدم خوارها یا کی کیو زودتر میخوله ؟ دونه دونه اسم تماشاچیا رو میگیم و بعد میگیم با شرکت رزا و مامانش  بعد میگیم یچ دوو سهههههه و بعد شروع میکنیم دهان ها مونو باز میکنیم ولپ همو مثلا گاز میگیریم.وسط مسابقه هم هی جو میدیم و با هیجان میگیم ببینیم کی کیو زودتر تموم میکنه.. خیلی کیف میده. جدیدا هم با دهانتون پوف میکنین و وقتی من میگم موتور رو روشن کن محکم تر صدا در میارین.   پ.ن.1:امروز اولین روزی بود که برگشتم سر کارم نمیدونین وقتی از سر کار برگشتم رزا چی کار میکرد دستشو انداخته بود دور گردنم و دهانش رو چسبونده بود به صورتم به خدا داشت منو میبوسید. طفلکم بیخودی میخندی...
1 مهر 1392

این روزها

رزا ی گلم،قند عسل مامان و بابا جدیدا وقتی یه چیزی طبق رایت نباشه میگی ن ن ن ن ن . جدیدا هم یه مدلی ذوق میکنی و نفس عمیق میکشی و زبونت رو میدی بیرون . دستت رو هم میبری زیر بالش و وقتی بلندت میکنیم بالش رو هم با خودت میاری بالا . برای تقویت هوشت می گیرم بغلم و هر کاری میکنم برات توضیح میدم مثلا میگم حالا باید لباساتونو جمع کنیم . بریم اینا رو بذاریم تو کمد و.... نصفه شب هم که دائم بیداری و شیر میخوری . خواب هم که نداری . یه کوچولو میخوابی بیدار میشی.بهت کمکی کماکان شیر خشک میدم شیر خودم هم که هست. اما از هر غذایی هم یه نوک انگشت به دهانت میزنم. قدیمی ها میگن اگه ندین یه دفعه اسهال میگیره. چمیدونم. امروز یه کوچولو آبگوشت دادم بهت دور ده...
21 مرداد 1392

درس خواندن رزا

این روزا من و بابائیتون داریم باهاتون کتاب های هوش رو کار میکنیم. با این که تو کتاب گفته از ماه سوم به بعدشروع کنید و شما هنوز ماه سومتون تموم نشده اما خیلی اشتیاق دارین و با دقت تمام به کتاب نگاه میکنید . کلی می خندیم وقتی من و بابایی باهات حرف میزنیم و میگیم حالا دیگه باید درس بخونی تو هم دست و پاتو تکون میدی و با این کار شوق و ذوقت رو میبینیم. هزار ماشالله به دختر گلم .   ...
30 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد