رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

شاه نی نی

بیماری رزا

اونقدر خرد و داغونم که نگو. خدا رزا رو دوباره بهم داد . نمیدونین چه عذابی کشیدم.از چهار شنبه 14 اسفند این مریضی لعنتی شروع شد. دو تا بیمارستان بستری اش کردیم. رگهای دست بچم خشک شده اینقدر سرم زدن هنوزم بستریه. امشب اومدم خونه.چه خونه اومدنی مریض و داغون . خودم هم ویروس رزا رو گرفتم پدرم در اومده . خودم هم کلی سرم و اینا زدم و آخر مادرم دید نمیتونم بمونم رفت جام بیمارستان . نمیدونین کوچولوم چه عذابی کشید . اونقدر سطح هوشیاریش اومده بود پائین که وقتی رگ گیری کردن هیچ عکس العملی نشون نداد. اصلا سهل انگاری نکردم درعرض سه ساعت تبش شد 39/5 بیمارستان طبی کودکان بردم چون فکر نمیکردم خیلی مهم باشه . اما یه کم که خوب شد پیچوندنمون . اومدیم خونه در عر...
20 اسفند 1392

دختر گلم

نمیدونم امروز چتون شده بود که چنان گریه میکردی دل سنگ آب میشد . قربون اون اشکای چشمتون برم من که دلم ریش شد برات . یاد روز واکسن چهار ماهگیتون افتادم که یکی دو هفته پیش زدیم.چقدر اذیت شدین و چون دیگه بزرگ شده بدین و تقریبا همه چیز رو متوجه میشدین قطره استامینوفن رو نمی خوردین و تبتون قطع نمیشد و پدرت تا صبح پاشویه ات کرد و تازه روز بعدش هم باز قطع نشد و پدرت ساعت 4 صبح دو بار رفت داروخانه شبانه روزی و براتون شیاف گرفت. امیدوارم بزرگ که شدی قدر پدرت رو بدونی . چند روزی هست که با پدرتون موهاتونو از ته تراشیدیم به زودی عکس کچل کردنتون رو میذارم . به این که سر رو بتراشی مو پر پشت میشه اعتقادی ندارم اما چون موهای سرتون خیلی کوتاه بلند شده بو...
31 مرداد 1392

دردت رو نبینم من

خیلی بی حوصله ام . رزای نازنینم به خاطر لاغریش مجبور شد آزمایش بده. ازش خون گرفتن و خانمی که آزمایش گرفت به خاطر بی احتیاطی آز رو نخوند و فکر کرد خون برای بیلی روبینه و ازش کم گرفت وقتی دید دوباره آز داره باز به دست گل دخترم سوزن زد و رزای من از درد فریاد میکشید . وقتی دید چاره نداره تسلیم درد شده بود و اون صحنه جیگرم و ریش کرد لعنت به هر چی آدم بی دقت که تو کار درمانه . اینطوری بچه ی آدمو بدبخت میکنن . به هر حال گذشت و به خاطر دردی که رزا کوچولوم کشید بهش قول دادم بزرگ که شد یه خونه باربی براش بخرم.  پ . ن : تبریک به دوست خوبم ندا بابت به دنیا اومدن گل پسرش.   ...
11 تير 1392

دو ماهگی

عزیزم امروز دو ماهگیتون تموم شد . بردمتون پایش و واکسن دو ماهگیتونو هم زدیم . خانم دکتر واکسنیه داشت قورتت میداد . کلی تو رو بغل کرد و باهات حرف زد . امروز حالتون خیلی بد بود . دائم تب داشتین و من و مامان بزرگت پاشویه ات میکردیم . ماشااله 12 سانت هم به قدتون اضافه شده . اما یه کم وزنتون کمه که باید جبران بشین . 4 ساعت به 4 ساعت قطره استامینوفن دادم و کمپرس سرد کردم . امیدوارم زودتر خوب شی گل نازم . اینم عکس دو ماهگیتون ...
11 خرداد 1392

کولیک

رزای عزیزم گل نازم دیشب دلم از گریه هات ریش شد . تو که اونقدر آروم و نازی گاهی از گریه کردن خسته و ناله میزدی. کولیکت ساعت 8 اومده بود سراغت و من و بابائیت هر کاری برات کردیم که اروم بشی اما فایده نداشت و دلت حسابی درد میکرد بغلت کردیم دمر گرفتیمت نافت رو بر خلاف ساعت ماساژ دادیم حوله گرم کردی اما همچنان گریه میکردی تا جائی که حتی پوشکت رو هم باز کردیم 5 دقیقه اروم بودی بازی کردی ، اشکات از گوشه ی چشمات می اومد پائین و جیگرمونو در میاورد ، بالاخره اونقدر اشک ریختی که به پدرت گفتم ببریمت بیرون و ما هم کلی کار داشتیم اما همه چیزو رها کردیم و سوار ماشین شدیم اومدیم بیرون . اروم شدی و چراغ های خیابون رو نگاه میکردی اما بازم درد اومد سراغت ...
29 ارديبهشت 1392

علت غیبت چند روزه ی من

رزا دختر نازم، چند روزي هست كه نيومدم تا خاطراتمون رو براتون بنويسم چون شما بيمار بوديد، زردي گر فتيد و زير دستگاه بودين، جيگرم كباب بود براتون وقتي با چشم بند اون زير ميديدمتون .وقتي ميبردمتون آزمايشگاه و از سر انگشت كوچولوتون خون ميگرفتن و شما گريه ميكردين ،خيلي اين چند روز سخت گذشت. اما الان بهترين و خدا رو شكر زردي اومده پائين.امروز هم بابايي براتون يه گوسفند سياه وحشي كشت. خيلي ها هم اومدن ديدنتون. دوست دارم رزا كوچولو.     ...
23 فروردين 1392

قند خون

امروز مامان رفت دکتر جواب آزمایش خونی رو که داده بود نشون بده . متاسفانه کمی قند مامانم بالاست . از بس که از خوراکی هایی که بابا از قم براش آورده بود خورده قندش رفته بالا . دکتر بهم رژیم داد و گفت مصرف شیرینی جات رو کاهش بده ... در مورد اهدای خون بند ناف و تعیین بیمارستان هم صحبت شد . احتمالا مامانم منو ایشالله ابن سینا به دنیا بیاره . این هفته شاید سیسمونیمو بیارن . عکساشو حتما براتون میذارم . مامان امروز باز هم صدای قلبمو شنید . دیشب هم خوابای بد دیده بود که من خدایی نکرده اووف شدم . اما دکتر مامانم گفت نگران نباش همه چی به خیر و خوشی میگذره .   این هم چند تا از بافت های مامانم . برام کلاه انگری برد بافته .   ...
9 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد