درد ودل
پ .ن .مامان : کودک دلبندم وقتی پای به سن گذاشتم از من دوری نکن وقتی پیر شدم نگو مادرم چقدر غر میزند نگو حوصله اش را ندارم . فکر نکن که من قدیمی فکر میکنم وقتی دستانم برای گرفتن چیزی لرزید کمکم کن وقتی از پله نتوانستم بالا روم زیر لب غرولند مکن . کودکم میدانم بیماری های دوران کهنسالی من عصبیت میکند میدانم از دست خواسته های بچه گانه ی من کلافه میشوی اما بدان این روزهای سخت را به خاطر به دنیا آوردن تو تحمل میکنم . این شب بیداری ها و این درد های طاقت فرسایی که جانم را از من میگیرد به عشق تو می پذیرم . این که معده ام سراسر روز به هم ریخته است و دردی که در اندام های کوچکم به هم میپیچد . و پدرت که با نگرانی چشم به من میدوزد و از این که نمیتواند کاری کند آه میکشد . کودکم به خاطر وجود نازنینت همه را به جان میخرم . وقتی پیر شدم بدان که این تن رنج دیده است که اکنون چروکیده از ناملایمات زندگی این گونه در هم پیچیده شده . وگرنه من هم مثل تو جوان بودم .