این روزها
پریروز رسما اعلام کردم که بچه ندیده هستم. وقتی آدم خودش مادر و پدر میشه هر حرکت بچه اش براش کلی جالب میشه من که نسبت به شما اینطوری ام با این که میدونم وقتی میگین با با با منظورتون پدرت نیست اما الکی به همسرم میگم باباش رزا شما رو صدا میکنه . فردا هم میبرمتون واکسن خدا کنه به خیر بگذره.
یک هفته ای هست که تو صندلی ماشین می شونمتون . خیلی هم دوست دارین و توش پز میدین.
سرلاک هم بهتون میدم فقط سرلاک برنج . سوپ و فرنی هم که میدادم. و پوره ی سیب زمینی که خیلی دوسش دارین .دمر هم که میشین . دیگه دیگه ....آها جدیدا هم پاتونو میگیرین مثل ساندویچ دو دستی گاز میزنین . یعنی نگاش میکنین و مثل شیر گرسنه صورتتون رو یه تکون به چپ و یه تکون به راست میدین و سریع می بلعین . کلی میخندیم بهتون. سرما خوردگیتون هم بهتر شده حداقلش خوبه که بهتر از من و پدرتون هستین یه کم فقط آبریزش دارین که امیدوارم خوب شین.
دختر گلم من و پدرتون بد جور عاشقتون شدیم یه لحظه نمیتونیم ازتون جدا شیم . البته من و بابایی هم این احساس رو به هم داریما .