رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

شاه نی نی

مریضی مامان

دختر نازم من این روزها سخت مریضم و شما هم کم مونده مثل من شی .نصف شب ها بینی تون خس خس میکنه و دیشب هم خیلی گریه کردی. امیدوارم هر چه زودتر خوب بشیم که پدرتون هم کم تر اذیت شه . امروز میبرمت دکتر تا هم سونوتون رو نشون بدم هم یه دارویی برای سرماخوردگیتون بگیرم ازش.فدای گل روی نازت دختر گلم.
8 مهر 1392

سوگ پدر

  شب، شب آرزوها بود و دخترت آرزو کرد که ای کاش میشد سر سفره دلتنگی اش فقط لحظه ای میهمان شوی و برایم لقمه ای از آغوش بگیری تا شاید بغض ندیدنت تَرَک بخورد در گرمای وجودت..  بازهم شد خیال و آرزویم خواسته ای محال چه سوزان ست که امشب هم فقط خاطره ات با من همسُفره شد پدرم !   پ.ن : پدر عزیزم یادت است چقدر دوست داشتی رزا را در آغوش بگیری ؟ افسوس که داس مرگ جدایمان کرد و حسرت دیدن فرزند من را بر خاک گور بردی! ...
28 خرداد 1392

خاطره ی تلخ بارداریم .خدا دوباره نی نی ام رو بهم داد .

دیشب رفتم تو حمام جوهر نمک ریختم. اصلا حواسم نبود روش مایع سفید کننده پاشیدم. دو تا نفس کشیدم ریه ام ترکید. همسرم هم خونه نبود. با بدبختی خودمو رسوندم حیاط،اما مگه نفس بالا می اومد. زنگ زدم شو شو و تاپیک زدم از بچه های نی نی سایت کمک خواستم. تمام تنم خیس عرق بود. نی نی ام هم طفلک چه وولی میخورد. گریه ام گرفت. تمام گلو و بینی ام میسوخت. گفتم تمیز کننده ها رو میریزم بعد شو شو میاد میشوره. چه میدونستم دو تا نفس کله پام میکنه. به دکترم زنگ زدم. کلی دعوام کرد و گفت برو اورژانس صدای قلب نی نی رو چک کن و اکسیژن بذار. همسرم اومد دنبالم بیچاره تو راه هم یکی بهش زده بود اما هیچی نشده بود. خلاصه منو برد اورژانس و سریع رفتیم زنان و خوشبختانه نی نی قلبش...
20 اسفند 1391

امروز از روزهای بده

امروز حالم خیلی بده . کلافه شدم و از درد استخوان هام نمیتونم تکون بخورم . شما هم که دائم وول میخوری و به اندامم فشار میاری. شب ها نمیتونم بخوابم و تا پدرت نیاد نمیتونم از جام بلند شم . دختر گلم نمیدونی چقدر منتظرم به دنیا بیائی و محکم بغلت کنم . تو چشم پدرت ناراحتی رو میبینم . می فهمم که دلش برای من و شما می سوزه و دوست داره که زودتر هر دومون خلاص بشیم . مامانیه گلم خوب رشد کن و سلامت بیا تا من و بابایی خوش حال بشیم. ...
30 بهمن 1391

سنگین شدم

پ . ن . مامانی : دخترم دیگه از سنگینی نمیتونم راه برم . روزا خسته و کلافه و شبها از تن درد و خواب رفتگی عضلات اعصابم به هم ریخته . لگد هاتو حس میکنم و با هر حرکتی که میکنی خوش حالم که سالمی و بابات انگشتشو تو هوا مثل موج تکون میده یعنی نی نی تکون میخوره و وقتی میگم آره بغلم میکنه . چند روز پیش مچ باباتو گرفتم رفتم دیدم داره با عشق و علاقه به اتاقت نگاه میکنه . دیگه بد حور منتظر اومدنتم . میخوام لبای نازتو ببوسم.امروز از صبح خوابیدم . دیشب خونه ی خاله ات بودیم نمیدونم زیاد خوردم یا نه که امروز اصلا حالم خوب نیست . خیلی قلقلی و گرد شدم . پاهام مثل توپ شده و وقتی میخوام راه برم احساس می کنم روی یه چیز مدور راه میرم الانه که بیفتم . ماما قربونت ...
14 بهمن 1391

خوب که نیستم

وارد هفت ماهگی شدم . این روزها حال زیاد خوبی ندارم . دلهره ، دلشوره ، احساس عدم امنیت ، دلم غصه داره . می ترسم از مادر شدن . نمیخوام مثل خیلی از مادرا فقط بچه دار شم میخوام واقعا مادر باشم . کامل کامل .  کمی آشفته و به هم ریخته ام از خدا میخوام خودش کمکم کنه .  
3 دی 1391

درد دنده

پ. ن مامانی : گلم، دختر نازم، خانمم، خيلي درد دارم. زير سينه ام روي دنده هام درد ميكنه. اشكم رو در آورده. پدرت كلي حوله گرم كرد گذاشت اما خوب نميشه. به خاطر تو همه دردها رو تحمل ميكنم.
10 آذر 1391

حال مامان باز بده

باز چند روزه داره سخت میگذره. مامان به شدت حالش بده . مثل اون روزای اول شده . انگار تازه بارداره و ویار اومده سراغش. سر درد هم داره و خیلی میترسه .همه اش داره استراحت میکنه .  مامان بزرگم میگه داره ماهت عوض میشه اینطوری شدی. خدا کنه . مامانم رفت تو 5 ماه . ...
29 مهر 1391

خداااااااااااااااا

امروز روز بدی برای مامانیم بود . حیوونکی نمی تونه دستشوئی بره. از قرص های ضد تهوعی که دکتر بهش داده . اما مجبوره اگه نخوره که باید بستری شه اونوقت . بابا خیلی دلش براش سوخت .اما خوب بعدش مامان بزرگیم یه راهکار نشون مامانیم داد که بهتر شد . الانم داره انگور میخوره.بابا اصرار میکنه کاهو بخور . یه مقاله هم در مورد همین مشکل براش خوند . خلاصه این مامانم هر کاری از دستش بر می اومده کرده . ...
10 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد