سنگین شدم
پ . ن . مامانی : دخترم دیگه از سنگینی نمیتونم راه برم . روزا خسته و کلافه و شبها از تن درد و خواب رفتگی عضلات اعصابم به هم ریخته . لگد هاتو حس میکنم و با هر حرکتی که میکنی خوش حالم که سالمی و بابات انگشتشو تو هوا مثل موج تکون میده یعنی نی نی تکون میخوره و وقتی میگم آره بغلم میکنه . چند روز پیش مچ باباتو گرفتم رفتم دیدم داره با عشق و علاقه به اتاقت نگاه میکنه . دیگه بد حور منتظر اومدنتم . میخوام لبای نازتو ببوسم.امروز از صبح خوابیدم . دیشب خونه ی خاله ات بودیم نمیدونم زیاد خوردم یا نه که امروز اصلا حالم خوب نیست . خیلی قلقلی و گرد شدم . پاهام مثل توپ شده و وقتی میخوام راه برم احساس می کنم روی یه چیز مدور راه میرم الانه که بیفتم . ماما قربونت بره رزای قشنگم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی