رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

شاه نی نی

سنگین شدم

پ . ن . مامانی : دخترم دیگه از سنگینی نمیتونم راه برم . روزا خسته و کلافه و شبها از تن درد و خواب رفتگی عضلات اعصابم به هم ریخته . لگد هاتو حس میکنم و با هر حرکتی که میکنی خوش حالم که سالمی و بابات انگشتشو تو هوا مثل موج تکون میده یعنی نی نی تکون میخوره و وقتی میگم آره بغلم میکنه . چند روز پیش مچ باباتو گرفتم رفتم دیدم داره با عشق و علاقه به اتاقت نگاه میکنه . دیگه بد حور منتظر اومدنتم . میخوام لبای نازتو ببوسم.امروز از صبح خوابیدم . دیشب خونه ی خاله ات بودیم نمیدونم زیاد خوردم یا نه که امروز اصلا حالم خوب نیست . خیلی قلقلی و گرد شدم . پاهام مثل توپ شده و وقتی میخوام راه برم احساس می کنم روی یه چیز مدور راه میرم الانه که بیفتم . ماما قربونت ...
14 بهمن 1391

دنده های مامانی

قربون مامانم برم که شبها از درد دنده هاش و درد پاهاش نمیتونه بخوابه . خیلی اینور اونور میکنه و دورش کلی بالش میچینه تا بتونه راحت بخوابه اما نمیشه . بدو بدوش زیاده . دیگه هم وزن نمیگیره فکرکنم هر چی می خوره رو من ازش میگیرم . شکمش هم خیلی بزرگ شده . هنوز ترک نخورده مامان بزرگم میگه از ماه هشتم شروع میشه . بابام هواشو داره و ماساژش میده و کارای سنگین رو انجام میده . دوستتون دارم . ...
5 بهمن 1391

مابه فکر آینده تیم دختر گلم .

پ . ن مامانی : امروز به عشق تو و به خاطر آینده ات برات یه چیزی خریدیم . دختر گلم خیلی حرص و جوش خوردم اما بالاخره درست شد . یه کم بهمون سخت میگذره اما به خاطر تو تحمل میکنیم . میخوام وقتی به دنیا میایی پشتوانه داشته باشی.  امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم . مبارکت باشه خوش قدم کوچولوی من .
2 بهمن 1391

پائین اومدم

امروز مامانم رفت دکتر . آزمایشات و سونو خوب بود اما ... اما دکتر گفت که من پائین اومدم آخه مامانم زیاد راه میره . دکتر گفت اگه همینطوری ادامه بدی نی نی یعنی من زود به دنیا میام. مامان بزرگم خیلی ناراحت شد و گفت که باید بیشتر مواظب باشم . بابایی هم مامانم و دعوا کرد که کمتر جنب و جوش کنه. مامانم یه خورده شیطون شده . اما بقیه ی چیزام سالم بود . الان 27 هفته و 4 روزم شده . ...
28 دی 1391

این روزها

این روز ها داره میگذره . مامان مشغول تکمیل اتاق منه . بابا گاهی باهام حرف میزنه . مامان آز خون داد برای قند یه کم قندش بالا بود که دکتر رژیم داد و بعد آز دوم دیگه قندش خوب شده بود . تکونام بیشتر شده و شبا موقع خواب مامانم پاهاش و کمرش درد داره وخواب میره . امروز بابام براش کلی روغن زد . زیرش و کناره های بدنش بالش نرم میذاره بهتر به خواب میره . قرص کلسیم و مولتی پره ناتال و آهن میخوره . دیگه کم مونده بیام .
24 دی 1391

اتاق دختر نازم

پ . ن مامانی :دختر نازم امروز وسايل اتاقت رو چيديم. من ، مامان بزرگت و بابايي. كلي كار كرديم. فكر ميكردم زياد برات چيزي نخريدم اما وقتي اثاثيه رو باز كرديم يك عالمه شد. بابات ميگه اين از الان اينقدر وسيله داره بزرگ شه ميخواد چي كار كنه. قربون ني ني خوشملم بشم. مامانت همه كار برات ميكنه.عکساشو براتون میذارم.راستی باز هم اسمت رو عوض کردیم . این دیگه آخرین انتخابه. 
12 دی 1391

قند خون

امروز مامان رفت دکتر جواب آزمایش خونی رو که داده بود نشون بده . متاسفانه کمی قند مامانم بالاست . از بس که از خوراکی هایی که بابا از قم براش آورده بود خورده قندش رفته بالا . دکتر بهم رژیم داد و گفت مصرف شیرینی جات رو کاهش بده ... در مورد اهدای خون بند ناف و تعیین بیمارستان هم صحبت شد . احتمالا مامانم منو ایشالله ابن سینا به دنیا بیاره . این هفته شاید سیسمونیمو بیارن . عکساشو حتما براتون میذارم . مامان امروز باز هم صدای قلبمو شنید . دیشب هم خوابای بد دیده بود که من خدایی نکرده اووف شدم . اما دکتر مامانم گفت نگران نباش همه چی به خیر و خوشی میگذره .   این هم چند تا از بافت های مامانم . برام کلاه انگری برد بافته .   ...
9 دی 1391

خوب که نیستم

وارد هفت ماهگی شدم . این روزها حال زیاد خوبی ندارم . دلهره ، دلشوره ، احساس عدم امنیت ، دلم غصه داره . می ترسم از مادر شدن . نمیخوام مثل خیلی از مادرا فقط بچه دار شم میخوام واقعا مادر باشم . کامل کامل .  کمی آشفته و به هم ریخته ام از خدا میخوام خودش کمکم کنه .  
3 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد