رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

شاه نی نی

برف

رزا دختر گلم ، برف شديدي باریده و همه جا رو سپيد پوش كرده. خوش حالم كه دیرتر به دنیا میایی وگرنه الان به خاطر سرما مكافات داشتم . چون میترسيدم سرما بخورید. تو خونه موندم و استراحت میكنم. شكوفه ها در اومدن ولي این برف تمام درخت ها رو زد. امسال فكر نكنم ميوه ی خوبی داشته باشیم. شما حالا سال بعد به ميوه خوردن میافتی. دیروز برات یه جفت كفش و یه آلبوم كودك خریدم. دیگه خودمو فراموش كردم و فقط دلم میخواد برای شما خرید كنم. لباس های عید سال دیگه رو از الان برات خریدم. منتظراون روزم كه تنت كنی و برام ناناي كنی.
17 اسفند 1391

معاینات هفته 34

امروز رفتم دکتر . مثل همیشه فشار خون و صدای قلب شما رو چک کرد و گفت که قلبش خیلی خوب میزنه . فدای اون قلب کوچولوتون بشم من . وزنی نگرفتم چون فکر میکنم که هر چی میخورم شما ازم میگیری . بخور مامانی خوشگلم نوش جانت .دکتر نامه ی پذیرش بیمارستان رو بهم داد و برای 15 فروردین برام وقت گذاشت . قرار شد با بابائیت بریم و بیمارستان رو از نزدیک ببینیم. ساک بیمارستانت رو بستم . لباساتم شستم و وکیوم کردم تا آماده باشه که اگه خدایی ناکرده اورژانسی شد آماده باشیم . تا یک ماهه دیگه میایی بغلم گل ناز ما .  میخوام زودتر بایی تا شیطوونی کنی . . میخوام بفرستمت کلاس موسیقی . ببرمت پارک تاب  سوار شی و عکاسی و نقاشی یادت بدم . ...
14 اسفند 1391

ماه نهم

دختر نازم . گل زندگی من و بابا . این روزها دردای زیادی رو تحمل میکنم . دیگه ماه نهم هستم و به زودی گل رویتون رو میبینیم.پدرت دیشب میگفت من عذاب میکشم میبینم رنج میبری اما به خاطر شما نازدونه ام تحمل میکنم . جاتون تنگ شده و دیگه نمیتو نید مثل قبل خیلی شیطونی کنید . و خودتو یه طرف خودتونو جمع میکنید . الهی من فداتون بشم دختر رویاهای من که آرزوهامو برآورده کردی . خیلی برنامه ها براتون دارم . می خوام یه پرنسس باشی و همه کاری براتون میکنم تا یه دختر نمونه تحویل پدرت بدم . البته پدرت هم خودش حواسش به شما هستا . رزا کوچولوی ناز مامان . ...
10 اسفند 1391

درد ودل با رزا

رزا ، دختر نازم امروز وارد ماه نهم شدم. الان كه دارم اينها رو براتون مي نويسم داري تكون ميخوري. مامان قربونت بره ناز گلم . امشب كلي من و بابات سر به سر هم گذاشتيم و جات خالي خنديديم. دست پدرت رو گذاشتم روي شكمم تا حركت هاي شما رو حس كنه. ديگه خوابيدن برام سخت شده. پاهام ميگيره و استخوان هام خشك ميشه. ماشاالله سنگين شدين و منم درد ها رو به خاطر گل رويتون تحمل ميكنم. امشب به پدرت گفتم دارم كم كم به آرزوم نزديك ميشم. گفتم اگه رزا بدونه كه آرزوي منه چقدر خوش حال ميشه.به پدرت گفتم در عمرم اينقدر حس خوش بختي نداشتم. پدرت گفت خيلي از زن ها اين حس رو تجربه نمي كنن. دو تايي با هم خدا رو شكر كرديم و براي تمام كساني كه در آرزوي ني ني هستن دعا كرديم ت...
29 بهمن 1391

سونو و ولنتاین

مامان 23 بهمن رفت سونو و دکتر . همه چیز خوب بود جز چربی مامان که باز هنوز یه کم بالاست . شب ها مامان گریه میکنه از درد و بابا هم اعصابش خرد میشه . وزنم 1790 بود و و توی سی و یک هفته بودم . امیدوارم که بعد عید به دنیا بیام نه زودتر . لگد پرانی هام هست و امشب هم مامان برای بابا میخواد ولنتاین بگیره . براش گل و کادو و شمع خریدیم . ولنتاین شما هم مبارک . ...
26 بهمن 1391

چرا وبلاگمو دوست دارم.

پ . ن . مامانی :به دعوت مسافر کوچولو مانی که ازم خواسته بود چرا وبلاگمو دوست دارم اینبار پست میذارم . وبلاگمو دوست دارم چون حس میکنم خونه ی دلمه و  می تونم اینجا حرفهای دلمو بزنم و اونم راحت اجازه میده براش بنویسم . اینجا راحت میتونم با دوستای خوبم ارتباط برقرار کنم و به قول آبنبات جون حتی فامیل هم میتونه بیاد اینجا رو ببینه و از همه مهمتر این که اینجا مثل یه دفتر خاطرات میمونه که میتون روزمرگی ها رو توش بنویسم . و در نهایت این که نی نی خوشگلم از بدو تشکیلش میدونه مامان و باباش تو این مدت که اونو بزرگ کردن چی کارا براش کردن و یه خاطره ی خوب از اون دوران رو هم داره. مثلا میدونه که امروز من برای سونوی ماه هشتم میخوام برم. ...
21 بهمن 1391

دنده های مامانی

قربون مامانم برم که شبها از درد دنده هاش و درد پاهاش نمیتونه بخوابه . خیلی اینور اونور میکنه و دورش کلی بالش میچینه تا بتونه راحت بخوابه اما نمیشه . بدو بدوش زیاده . دیگه هم وزن نمیگیره فکرکنم هر چی می خوره رو من ازش میگیرم . شکمش هم خیلی بزرگ شده . هنوز ترک نخورده مامان بزرگم میگه از ماه هشتم شروع میشه . بابام هواشو داره و ماساژش میده و کارای سنگین رو انجام میده . دوستتون دارم . ...
5 بهمن 1391

پائین اومدم

امروز مامانم رفت دکتر . آزمایشات و سونو خوب بود اما ... اما دکتر گفت که من پائین اومدم آخه مامانم زیاد راه میره . دکتر گفت اگه همینطوری ادامه بدی نی نی یعنی من زود به دنیا میام. مامان بزرگم خیلی ناراحت شد و گفت که باید بیشتر مواظب باشم . بابایی هم مامانم و دعوا کرد که کمتر جنب و جوش کنه. مامانم یه خورده شیطون شده . اما بقیه ی چیزام سالم بود . الان 27 هفته و 4 روزم شده . ...
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد